MOON & MY FEELING
:)

صفحه عمومی miss poet در اینستاگرام :

 PoetbanoO

شعر ها و نوشته های فوق العاده ایه...

احساسات خالصانه ای که روح را به تکاپو وا می دارد...

 

asal | سه شنبه 26 آبان 1394برچسب:, |
درندگی دلهره

قرار شد من چشم بگذارم...

 

...Continue
asal | یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:, |
عشق محال من

 

و تمام افکار بی انتهایم در لمس دستانت...آغوش گرمت...و تمام

نگاه هایت خلاصه می شود...

ای عشق محال من...

ای تو که من نه در سرنوشت گذشته ات نه در آینده ات و نه در حالت

هیچ نقشی ندارم...

ثانیه ها دقیقه ها ساعت ها و سال ها از هم دوریم...

اما قلب من...

کیلومتر ها فرسنگ ها و فرسخ ها به تو نزدیک است !...

آن قدر نزدیک که حتی دیده نمی شوم در میان آدم های قلبت...

کاش ذره ای تردید نداشتم که تو نیز مرا دوست داری...

آنگاه زمین و زمان را بهم می ریختم تا فقط پلی هموار برای

جاده عشقمان بسازم...

اما این محال است و من خوب میدانم که تو حتی شیفته ی

نگاه های عاشقانه ی من نمی شوی...

ای عشق محال من...

بگذار لااقل با رویای بودن تو در کنارم نفس بکشم...

 

 

"حانیه صمیمی"

instagram= miss._.poet

                                                                          

asal | سه شنبه 19 آبان 1394برچسب:, |

ماه...                    

نوشته هایم را به تو خواهم سپرد...

شب با تو کامل می شود... بدون تو قهقه های تاریکی ترسناک است...

بدون تو ستاره ها می لرزند از ترس پنجه های تاریکی خاموش می مانند...

نکند روزی آسمانت را رها کنی ... نکند روزی گرگ ها حمله کنند... نکند لابه لای دندان هایشان اسیر شویم...

ماه من تو نباشی نمی شود...

ماه من مهتابت وصف ناپذیر است...

مگر تو همان آغوشی نیستی که ترس از تاریکی را عقب می راند؟...

مگر تو همان قهرمانی نیستی که در اوج سیاهی تابید؟...

مگر ستاره های کوچک به سایه ات پناه نیاورده اند...

چه کسی تاریکیه درنده را رام کرد ...چه کسی گرگ ها را آرام کرد...

دستم را در دستانت فشار میدهم نکند روزی بیمار شوی...

سرم را روی شانه ات می گذارم نکند از پا بیفتی...

ماه من تو نباشی نمی شود...

 

asal | سه شنبه 12 آبان 1394برچسب:, |
واژه ها

هر چیزی را نمی توان نوشت...

اصلا هر احساسی که با واژه ها معنی نمی شوند...!

حد و قدرتشان را نمی شود توصیف کرد...

نمی شود معادل یافت...

"خیلی "ای که خیلی دیده نمی شود...

سه نقطه هایی که ترجمه نمی شوند...

نگاه هایی که زیر نویس ندارند...

احساساتی که تا ابد مخفی می ماند...خاک می خورد...اما پا به دنیایمان

نمی گذارند...

گوشه ای محفوظ می ماند...به خواب می رود...

احساسات محدودی هستند که در ترجمه شان کم نمی آوریم...باقی را...

...

به باقی دست نزنید !

سعی در فهمیدن واژه ها و احساسات مه آلود نکنید...نمی توانید!

مترادفی در کار نیست...

با باور های دیکته شده تان تقدس ابهام را زیر سوال نبرید...

به دنبال رمز گشایی نباشید...به جان x ها نیفتید...

این احساسات اگر قرار بود مبهم نباشند روح ها که زخمی نمیشد...

چشم ها که شناور در اشک نمی شد...

سوزش بغضی در کار نبود...

می خواهید با کدام معادله به جواب برسید؟!

موجودات بر پایه ی احساس نفس میکشند...

احساس را معنی نکنید... حد و مرز تعیین نکنید...عقایدتان را فریاد

نزنید...

لحظه ای نفس تان را حبس کنید...و...

" با قاطعیتی که حتی خودتان را قانع نمی کند مفاهیم را تعریف نکنید "

 

asal | سه شنبه 12 آبان 1394برچسب:, |
اشک هایی که پاک نمی شود...

سرما...

لرزیدن...

برخورد وحشیانه دندان هایت بهم...

انگشت های یخ زده...

دستان بی حسی که حتی نمی تواند خودکار به دست بگیرد...

پر شدن چشمانت از اشک...اشکی که حمله ی باد پدید می آورد...

و باز هم لرزیدن...

و باز هم یخ زدگی...بی حسی...

باران...ابر های سمج...

خورشید خواب است...

سماجت ابر های پشمک نما دیوانه اش کرده است...

گوشه ای به خواب رفت...رها کرد...

نکند خورشیدمان یخ بزند؟...نکند خورشیدمان دست از پافشاری بردارد و کنار بکشد؟...

پنجره ای که به خیال خودش لالایی می خوند...

سقفی که چکه می کند...

صدای برخورد باران دارد تکراری می شود...داریم عادت میکنیم...

باران...بخار هایی که حرارت خون را تایید میکند...

حرارت زندگی...نفس های گرمی که ثابت میکند هنوز منقرض نشده ایم !

ماموت هایی که الکی دلشان را خوش کرده اند...

رطوبت...خیسی مژگانم...بارانی که دست بردار نیست !

چاله های آب ...خیابان خیس...خورشید نیمه جون...انگشتان بی رمق...

و باران و باران و باران...

چترم را باز نخواهم کرد...می خواهم زیر باران خیس شوم...

همان بارانی که نمی دانیم شکست کدامین بغض است...

 

asal | دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:, |
؟

 

معنی این عکس چیه ؟!

نمی فهمم...

...

asal | جمعه 8 آبان 1394برچسب:, |
قلب شکستنی ست...

لیوان شکست...

چه فرقی می کند چه چیزی یا چه کسی آن را شکست...

دیگر شکست...

چه کار توپ خاکی پسر بچه های توی کوچه باشد...

چه کار دستان کوچک و بازیگوش دخترکی با موهای بافته شده...

چه زیر سر گرما و سرما باشد...

چه جاذبه گناهکار...

آن چه که شکست با مرهم درست نخواهد شد...!

خودتان را گول نزنید هیچ چسب زخمی به کارتان نمی آید...!

دیگر شکست...

نه صدای دیوانه کننده ای داشت نه صحنه ی منزجر کننده ای...

در فاصله ی یک پلک زدن...چشمانمان را بستیم و شکست...

بین خودمان بماند که روی چی بستیم !!...

سوگند می خورم که دم از قدرت نگاه ها و کلمات نزنم...

که تو به یقین برسی و خودت را تبرئه کنی...!

اما...

لیوانی که شکست به کنار... آب درونش چه می شود ؟

قلبی که شکست هیچ...روح درونش چی ؟!...

این را با کدام منطق می خواهی توجیه کنی ؟!... می توانی ؟...

...

آرام قدم بردار و رد شو...

این تکه های شکسته برانند...!

نگرانم نکند زخمی شوی...!

نکند وجدانت روزی درد بکشد !

....

....

....

 

asal | پنج شنبه 7 آبان 1394برچسب:, |
نترس...

آیینه...

دروغ نمی گوید...

یعنی هرگز نگفته است...

لبخندت را نشان می دهد... برق چشمانت را نشان می دهد...

گونه های سرخ خجالیتت را نشان می دهد...

اخم و اشک و ...

حتی تار موی تازه سپیدت را...

انصافا کم نمی گذارد...

فقط گاهی...حریف "احساس ترسویی" نمی شود... همان احساسی که

سرش فریاد هم بزنی...

حاضر نیست نشان دهد:

کیست ؟

چیست ؟

از کجا آمده ؟

و در نهایت آیا رهایمان خواهد کرد؟

نه لجباز است نه یک دنده...فقط بی نهایت ترسو ست...!

صادقانه :

تا کی قرار است لابه لای چادر ابهام مخفی شوی ؟!

تا کی آیینه قرار است پا در میانی کند؟

 

 

 

asal | شنبه 2 آبان 1394برچسب:, |
خلائ

خاطرات...

واژه ی آشنا ایست...

حتی خوفناک...شایدم لبریز از بهترین حس ها...

...Continue
asal | جمعه 1 آبان 1394برچسب:, |
About

لمس تاریکی جرئت می خواهد...!

Email | Profile
Design
Categories
Authors
Archive
Links
Other

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 137
بازدید دیروز : 76
بازدید هفته : 230
بازدید ماه : 295
بازدید کل : 3106
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 177
تعداد آنلاین : 1