MOON & MY FEELING
خون آشام

نمیدونم چی بگم !!!!

از کدوم احساساتم....از کدوم قسمت....

اصلا برای من فرقی نداره...!

راستشو میگم....

مهم نیس که تو یه نویسنده ی فوق العاده باشی...یا همون

افسانه ی شیرین تاریکی...

مهم نیس همه ی مدت حرفات...نوشته هات... راست

باشه یا دروغ محض....!!

به خودتم گفتم...

با این که میدونم این دفعه هم از قبل ناامید تر میشم...!!

ولی من...دست نمیکشم...

حتی شده موجودیو پدید میارم که هیچ وقت واقعیت نداشته...!

درست همون کاری که خودت کردی...

و برام اهمیت نداره دیگران باور کنن یا نکنن...!!

من خودمو گول نمیزنم...من پست ثابتتو باور نمیکنم...حتی

اگه حقیقت باشه...!

اصلا دیگه مهم نیس...

همیشه در دنیایی زندگی کردم که از واقعیت دور بود...

و خودم خواستم...!!

متاسفم ولی لعنت به هر چی نویسنده س...!!

asal | چهار شنبه 11 فروردين 1395برچسب:, |
dont read

دلم تنگ شده بود برات...

برای تند تند تایپ کردن و آروم شدن...

دلم تنگ شده بود برات...

و خب باید اعتراف کنم رمز عبور رو یادم رفته بود...

واقعا متاسفم...

چشمام می سوزه...! حرارت عجیبی دارن...!

همیشه وقتی پر از اشک میشن این طورین...!

نباید اینارو اینجا بنویسم...

ولی راه دیگه ای ندارم...

وبلاگ من...مرسی که هستی...

مرسی که وقتی هیچ کس و هیچ چیزی آرومم نمی کنه آرومم می کنی...

وقتی از همه فرار میکنی نوشتن بهترین راه برای رها شدنه...

اما گاهی از نوشتن متنفر میشم...!

از واژه هایی که عمق احساساتمو به کاغذ میاره...

میدونی...شاید باید این حصارو محکم تر کنم...

شاید باید چشمامو ببندم...خودکار و کاغذو از خودم دور کنم...

شاید باید بیشتر از قبل سکوت کنم...!

باید از آهنگ گوش دادنو توی دنیای شیرین رویا غرق شدن دست بکشم...

شاید باید یه دیوار آجری دور عسل بکشم...

یه دیوار نفوذ ناپذیر...!!

حالا که اینارو نوشتم احساس بهتری دارم...خالی شدن...

اونقدری پر شده بودم که نفس کشیدن سخت شده بود...

ممنون از کیبورد...ممنون از نت...ممنون از وبلاگ مسکن خودم...

جالبه که گاهی موجودات زنده توانایی مرهم بودنو ندارن...

و خب من از هیچ کس گله ای ندارم...خودم ترجیح دادم که دور باشم...

البته همیشه کسانی هستند که هوای نفس هامو دارن و برام ارزش خیلی زیادی دارن...

اما میدونی گاهی بعضی آدما میزان درکشون از صفر هم پایین تر میاد و ...

میشن یه موجود آزار دهنده...!!

برای همین اصرار به کشیدن دیوار دارم...و خب...

واقعا شرمنده ام به خاطر بهترین هایم که ممکنه از خودم دورشون کنم...

چشمام داره آروم میشه...

نمی خوام برای آروم شدن خودم به کسی زحمت بدم و دنبال یه آغوش برای گریه کردن باشم...

به مژه هام فرمان میدم نذارن اشک گونه هامو تر کنه...!

و میدونم که گریه نکردن و امتناع از نوشتن احمقانه ترین راه حله...!

و میدونم نه تنها به خودم لطف نمیکنم حتی عسلو در خودم زندانی میکنم...

و میدونم هیچ چی این جوری بهتر نمیشه و همه چیز دردناک تر از قبل میشه...

و میدونم راه حل های دیگه ای هم هست...اما...

اما اهمیت ندارن...!

+این نسخه ی صادقانه از فوران احساسات من بود...

+نباید توی وبلاگ به نمایش بذارم ولی خب دیگه خسته شدم از تایپ کردن مصرانه و پاک کردن...!!

+علاوه بر وبلاگ جاهای دیگه ای هم برای خالی شدن دارم...اما واقعا ناعادلانس که رمز عبورو دوباره فراموش کنم !

+من دختر خوشبختیم فقط گاهی احمق میشم...

+دلم نمی خواد کسی این پستو بخونه ولی اگه خوندید و ناراحت شدین متاسفم...

+در مورد این پست نظری تایید و جواب داده نمیشه...

+خیلی بهتر شدم...

+واقعا دلم برات تنگ شده بود وبلاگ خودم...

+... ..... ... ..... ... .. ...... ... ... .. ... ..... .... ... ... ... ... ... ... ... .... .. .. .... ... .... ... .... .... ... ... .. ... ؟..... .... ...

asal | چهار شنبه 4 فروردين 1395برچسب:, |
About

لمس تاریکی جرئت می خواهد...!

Email | Profile
Design
Categories
Authors
Archive
Links
Other

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 300
بازدید کل : 3111
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 177
تعداد آنلاین : 1