MOON & MY FEELING
MOON & MY FEELING
بوف کور

دخترک شمع نیمه روشن را به دیوار تکیه داد

زخم زانویش تجسم دردی بود که حس نمیکرد...نه رگ های دریده شده نه خون گرم را...نه یخبندان و نه گرمای ساطع شده از موجود سرد را...

دخترک هیچکدام را حس نکرد...او غرق شده بود...

در خلائ که لبریز بود...

خورشید در دستانش بود..‌دستانش را به سمت دستان لمس نشده ی او گرفت...

اما سرمای خورشید قابل تحمل نبود.‌‌..

دخترک به سمت شمع که حالا خاموش شده بود برگشت...

در سینه اش قلبی می تپید که با آهنگ زندگی کسی که روبه رویش ایستاده بود هم نوا بود.‌‌‌..

بار دیگر دستش را به سمت او گرفت اما حالا خورشید در تنش تحلیل رفته بود

دخترک زمزمه کرد که حس میکند ... او حس میکرد‌.‌‌..

اما نه  زوزه ی گرگ هارا...اما نه نبض شریان را...

اما نه سایه های سرگردان اطرافش را.‌‌..

نه زخم زانویش را...

دخترک حس میکرد...

اما نه گوشه ی تا خورده ی آستین لباس اورا....

نه مژه ی سیاه افتاده بر گونه چپش را...

دخترک حس میکرد...با تمام حواسش

دخترک خورشید تحلیل رفته در تنش را در چشمان کسی میدید که گفتند

مدت هاست یخ زده است !

پشت پلک های خواب آلود او گرگ و میش را میدید...

و صبحی که آن دو را بیدار خواهد کرد...

با تمام حواسش...دخترک حس میکرد..‌

 

 



نظرات شما عزیزان:

م.م
ساعت14:54---15 آبان 1397

یه حس آشنا ...
مثل یه خاطره یا یه رویای تکراری ...
یه تصویر دیده شده رو برام یاد آوری کرد این متن ...
زیبا بود ...
پاسخ:
 شاید یه رویایی که از واقعیت اطرافم خیلی دوره...اما هر لحظه حسش میکنم ... ممنونم م.م عزیز



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





asal | شنبه 12 آبان 1397برچسب:, |
About

لمس تاریکی جرئت می خواهد...!

Email | Profile
Design
Categories
Authors
Archive
Links
Other

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 29
بازدید هفته : 80
بازدید ماه : 206
بازدید کل : 3318
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 177
تعداد آنلاین : 1