MOON & MY FEELING
MOON & MY FEELING

هراسی جدید به کمینم نشسته است...

هراسی خاموش...

نه غرش میکند... نه حمله...!

که کاش این طور بود...

لااقل فرصت مبارزه داشتم...

اما این هراس ساکت است...!!

فقط نگاهم میکند...

نمی دانستم نقشه اش چیست...

دلهره داشتم...

تمام حواسم به چشمانش بود...

تا شاید بفهمم چه چیزی در خیالش میگذرد...

اما نفهمیدم...!

تلاش کردم احساسش را حدس بزنم...

اما نتوانستم...

هیچ حسی در کار نبود...!

انگار هیچ نقشه ای نداشت...

جز خیره شدن به چشمان من...

می ترسیدم...

او ترسناک نبود...!

و همین ترس را در من ایجاد کرده بود...!!

لحظه ها گذشت...

دیگر به نگاه هایش عادت کرده بودم...

دیگر نمی ترسیدم...

دیگر هیچ حدسی نمیزدم...

روی احساسم خاک گرفت...

روی وسایلم خاک گرفت...

شده بودم مجسمه ی خاک گرفته ای که از هیچ میترسید...

و اینقدر ترسید که سرانجام معنای ترس از یادش رفت...

شد عادت...

شد بخشی از روحش...

دیگر تکان نمیخورد...خاک گرفت...

و از آنجا بود که او را مجسمه خواندند...!

هراس به هدفش رسیده بود...

گاهی هراس ها هدفی جز خاموشی روح را ندارند...

نه قدرت دارند...نه صدای وحشت آور...

نه درنده اند...نه عصیانگر...

اهلی اند...!

ساکت اند...

اولش دیده نمی شوند...

تا این که تو بهشان شک میکنی...!

توجه می کنی...

تمام حواس و روحت را صرف حل معما میکنی...

معمایی که خود جواب است...!

نه معادله ای درکار است...نه اتحادی...

اصلا معما نیست !

اما تو درگیرش شدی...

درگیر "هیچ" شدی...!!

"هیچ" به تو صدمه رساند...

"هیچ" آرامشت را دزدید...

و این تو بودی که این اجازه را بهش دادی...

بهش قدرت دادی...

درحالی که او "هیچ"بود.......!

حواسمان به هیچ های زندگی باشد...

حتی نگاهشان هم نکنید...

این ها "هیچ"اند...!!!

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

معین
ساعت22:48---22 مهر 1397
درود
خوشحال میشم به دفترخاطرات مجازی من سر بزنی
www.mkgallery.ir


م.م
ساعت17:10---9 شهريور 1397
سلام عسل عزیز
متنت رو خوندم و چند بار به عقب برگشتم ، اتحادی از پارادوکس و وحشت و پوچی در عین اینکه میشد حس مثبتی رو توش پیدا کرد . لذت بردم بسیار ، مدتی میشد که متنی که توجهم رو انقدر جلب نکنه نخونده بودم ...
خوشحالم که آدرس وبت رو برام گذاشتی

پاسخ:سلام م م عزیز...

خودم هم احساس نزدیکی با این واژه ها دارم...

بله کلمات هیچ وقت بی معنی نیستن و شاید هم خیلی خوب احساسات لمس شده رو برای مدت ها در خودشون نگه میدارن...

مدتی میشد که مشغول نوشته های جدیدیم...به جز این چند ماه که درگیر کنکور بودم...!

ممنون از کامنتت...و خوشحالم کردی که به وب سر زدی...



Niloo
ساعت22:08---17 بهمن 1394
WoooooW

پاسخ: :)


Sahel
ساعت14:41---13 بهمن 1394
عسلم خيلي توصيفت زيبا بود
حقيقت زندگي همين است...
اين كه روزي اسير چيز هايي مي شوي كه هيچ وقت فكرشان را نمي كردي...
پاسخ: ممنونم ساحلی


N!u$ha
ساعت12:23---2 بهمن 1394
عالی بود ...
پاسخ: :)


ghazal
ساعت15:27---1 بهمن 1394
خیلی قشنگ بود اجی
حواسمان به هیچ های زندگی باشد
پاسخ:مرسی عزیز دلم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





asal | چهار شنبه 30 دی 1394برچسب:, |
About

لمس تاریکی جرئت می خواهد...!

Email | Profile
Design
Categories
Authors
Archive
Links
Other

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 49
بازدید هفته : 131
بازدید ماه : 257
بازدید کل : 3369
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 177
تعداد آنلاین : 1