آیینه...

دروغ نمی گوید...

یعنی هرگز نگفته است...

لبخندت را نشان می دهد... برق چشمانت را نشان می دهد...

گونه های سرخ خجالیتت را نشان می دهد...

اخم و اشک و ...

حتی تار موی تازه سپیدت را...

انصافا کم نمی گذارد...

فقط گاهی...حریف "احساس ترسویی" نمی شود... همان احساسی که

سرش فریاد هم بزنی...

حاضر نیست نشان دهد:

کیست ؟

چیست ؟

از کجا آمده ؟

و در نهایت آیا رهایمان خواهد کرد؟

نه لجباز است نه یک دنده...فقط بی نهایت ترسو ست...!

صادقانه :

تا کی قرار است لابه لای چادر ابهام مخفی شوی ؟!

تا کی آیینه قرار است پا در میانی کند؟

نظرات شما عزیزان:

Milad

ساعت22:12---21 آذر 1394

[وب سایت]

چـــــــــہ زیـــباســــــــت...
اگـــــــَر حــــــاجَت دلــــت!!!
بـا حــــــِکـمــــَت
♛خــُـــــدایت♛
یکـــےباشـــَد


سلام ممنون از که بهم سر زدی خیلی گلی ممنون از وب خوبت موفق باشی همیشه ممنون.
پاسخ: :) :) شما هم موفق باشید

sahel

ساعت16:40---3 آبان 1394

خیلی زیبا بود...
شاید هم گاهی پنهان بودن و ندانستن احساسی مانع از درد هایی شود...
که با بودنش روحی را می آزارد و درهم می شکند...
پاسخ:درسته... گاهی لازمه یه سری احساسات برای همیشه پنهان بماند... اما نمیشه نادیده شون گرفت...

آقای خاص

ساعت9:42---3 آبان 1394

[وب سایت]

هوممم... خیلی قشنگ بود...
پاسخ:خیلی ممنونم

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: