آشفته ام...
تنها صدایی که در گوشم می پیچد صدای ساعت روی دیوار است...
سرسام آور است...
دوباره ساعت شنی را می چرخانم...
و دوباره شن ها سرازیر میشوند...و دوباره شروع میشود...
بی نتیجه است!
این همه تقلا را می گویم...این همه تلاش...
و من دوباره در سکوت غرق میشوم...
چشمانم را روی هم می گذارم...اما فایده ای ندارد...
خوابم نمی رود...آرام نمی شوم...
صدای ساعت دیوانه ام کرده است...!
چراغ ها خاموش است...خانه ام تاریک...
و من حتی قصد ندارم یک شمع روشن کنم...!
پس چگونه باید از زندگی توقع داشته باشم؟!!!
بگذار همان تاریک بماند...همان خاموش...
دوباره ساعت شنی را بر می گردانم...چقدر مسخره!
اما من دیگر به هیچ چیز لبخند نمی زنم...
سرم تیر میکشد...نکند می خواهد منفجر شود؟!
نه...توان این یکی را ندارم...
چقدر زود روی وسایلم خاک نشت!...
چقدر زود سکوت ماند و صدای ساعت و من...تنها...
لحظه های خوب آنی بود و این ثانیه ها جاودان!
و من تنها...
دیگر حتی خون هم آرامم نمیکند!
شاید دست کشیده ام از ماهیتم!... نمی دانم...
می دانی به جایی رسیده ام که حتی نوشیدنی زندگی بخشم *سرد*م میکند!...
چقدر خانه را خاک گرفته!
خنده دار است...تو یک نفر بودی...اما حالا من همه چیز و همه کس را از دست داده ام!
میفهمم...چقدر ارزشمند بودی...چقدر وابسته بودم...
خسته ام!
دیگر ساعت شنی را برنمی گردانم...بگذار تمام شود...بگذار خالی شود...
درست مثل خودم!
خالی شده ام...
نظرات شما عزیزان:
سلام عسل جون
لذت بردم ازین پستت از نوع نوشتنت از توصیفت از تنهایی به ساعت شنی
خیلی زیبا بود.غم انگیز ولی تاثیر گذار
منتظر پست های قشنگ بعدیت هستم
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Im a vampire و آدرس vampire-feeling.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 5086
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 177
تعداد آنلاین : 1